امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

یک مهمونی عالی

روز 5شنبه 17 بهمن خونه همکار مامان جون ،خانم بهبهانی دعوت بودیم بعد از یک هفته بخور و بخواب در خونه بخاطر برف و بارون ، حالا هم یک مهمونی خوب مامان و امیرعلی خیلی شور و ذوق مهمونی داشتند اما من راستش را بخواید تا آخرین لحظه دلم نمی خواست باهاشون برم اما به اصرار مامانم و اینکه آقا کیانوش هم دیروز در کانون زبان مجددا بهم گفته بود که به مهمونی خونشون برم راضی شدم وقتی که رفتیم با اینکه با هم تقریبا همسایه بودیم اما خانم نیکنام و ارشیا جون ار آمل و خانم صدای حق از بابل زودتر از ما رسیده بودند همون اول مستقیما با راهنمایی آقا کیانوش به اتاق کامپیوتر رفتیم تا موقع ناهار، بعد از ناهار مفصل و انواع خورشت و نوشی...
29 بهمن 1392

تجلیل از فرزندان ممتاز اعضا هیات علمی سال 92

امسال هم مثل سالهای قبل از طرف دانشگاه مازندران جهت تجلیل از فرزندان ممتاز  اعضا هیات علمی دعوت شدیم منتها درست یک روز قبل از جشن تولد امیرعلی جون مامان حسابی درگیر کارهای جشن فردا بود و اصلا وقت نداشت که با من در جشن دانشگاه شرکت کنه بنابراین من همراه بابابزرگ جون به مراسم رفتم همان ابتدای ورود به سالن جشن ،علاوه بر پذیرایی شدن لوح تقدیر و کارت هدیه و یک مجله که عکس دانش آموزان چاپ شده بود را به من دادند طبق معمول همیشه بعد از تلاوت قران و سرود ملی ابتدا رئیس دانشگاه به سخنرانی پرداختند و بعد مراسم رسما آغاز شد مجری برنامه بسیار مسلط و قدر بود آقای حسین نژاد با توجه به ایام میلاد پیامبر گرامی اسلام...
27 بهمن 1392

شرکت در راهپیمایی 22 بهمن 92

روز سه شنبه صبح زود از خواب بیدارشدم دیدم مامانم زودتر از من بیدار شد صبحانه را آماده کرد گفت زود بخورید بریم بابل تا برای راهپیمایی خیابانها شلوغ نشدند امیرعلی جون هم اومد و ساعت هشت و نیم حدودا حرکت کردیم بابا و بابابزرگ جون بابلسر در راهپیمایی شرکت نمودند بابا جون می گفت واقعا شرکت مردم در راهپیمایی بی سابقه بود خیلی با شور و هیجان برگزار شد اما من برای اینکه مدرسه ام بابل هست میدان ولایت با عوامل مدرسه و دوستام قرار داشتم ابتدا به خونه عزیزجون رفتیم بعد همراه خاله ساراجون و عزیز جون به راهپیمایی رفتیم واقعا پرشور و هیجان بود خیلی هم شلوغ شده بود امیرعلی جون هم خیلی با شور شعار ها را تکرار...
26 بهمن 1392

يه آدم برفي دوچرخه سوار، يووووووووهووووو

  دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند عشق يعنی : چون خورشيد، تابيدن بر شب های دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست . تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت میتوان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان ، اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن .. . پروردگارا:آرامش را همچون دانه های برف آرام وبی صدا بر سرزمین قلب کسانی که برایم عزیزند ببار. امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه...
14 بهمن 1392

هوای برفی و آدم برفی

این عکس را در اولین ساعات باریدن برف 11 بهمن 92 گرفتیم  امیر علی جان که اولین بار در زندگیش باریدن برف در حیاط خانه را مشاهده می کرد ، کلی ذوق زده شده بود ما هم برای اینکه تو ذوقش نخورده ،شال و کلاه کردیم و رفتیم از روی ماشین برف را جمع می کردیم و به کمک امیر علی جون براش یه آدم برفی کوچو لو  درست کردیم صبح وقتی در خانه را باز کردم با دنیای سفید پوشیده از برف مواجهه شدم فورا مامانم را صدا کردم ،گفتم مثل سال 86 برف می باره مامانم هم کلی خوشحال شد اما من همش دلم می خواست مدرسه تعطیل باشه ولی تعطیل نشد که نشد مامان منو با ماشین تا سرکوچه برد و با سرویس به مدرسه رفتم امیرعلی هم سر ساعت بیدارشد و لباس پوشید که ...
14 بهمن 1392

برگزاری مراسم جشن تولد شش سالگی امیرعلی جون

روز 5شنبه صبح زود بیدار شدم اما دیدم مامان جون زودتر از من بیدارشدند و مشغول رسیدن به کارهاشون هستند دیشب تا ساعت 12یا 1 بیداربودند همه غذا ها آماده بود و اتاق را هم تزئین کرده بودند خاله سارا جون وقتی  صبح به خانه ما امدند در کارها به مامانم کمک کردندمثلا جاروبرقی کشیدن و باد کردن بادکنکها.البته دیشب به کمک داداش جون همه را باد کردیم اما به دلیل گرمای اتاق ، کم باد شده بودند خاله فرشته جون و فاطیما جون از گرگان ساعت 7 صبح دو تایی  حرکت کردند و حدودا ساعت 11 پیش ما بودند البته خاله جون می گفتند خیلی محتاطانه رانندگی می کردند چون فاطیما گلی داخل ماشین بودند وقتی مامان جون منو به حمام برد خاله سارای مهربون موهام...
2 بهمن 1392
1